چه غم انگیز است رفتن کسی که دوست اش داری. سیدعلی علوی انسان وارسته ای بود. به هیچ حزب و گروهی وابسته نبود. آن گونه که می دانم تمام زندگی اش در تلاطم آرمان خواهی سپری شد. استقلال طلبی اش قابل تحسین بود. زیر بار کسی نرفت. به کسی باج نداد. دیگران را به زیرکی و خوداتکایی دعوت می کرد. فقط می توانم بگویم رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل

این جملات، غمنامه ای بود که پس از دریافت پیام درگذشت یار دیرین ام سیدعلی عزیز به ذهنم خطور کرد و قلمی کردم و اینستایی.

از آخرین روزی که او را دیدم دو سال می گذرد. محل ملاقات ما پارک غدیر در خیابان حکمت بندرعباس بود. بعد از ظهر یک روزی از روزهای آبان ماه سال ۱۳۹۸، دست فرزندش را گرفته بود و در پارک قدم می زد تا هوایی تازه کند. پس از سلام و احوال پرسی گفت و گوی ما آغاز شد.

کی از تهران برگشتی؟

یک سالی است که برگشته ام و پیگیر پروژه ای هستم.

چه کار می کنی؟

هیچ فعلا بیکار. اگر کارمان بگیرد وضع ام خوب می شود.

از مطبوعات چه خبر؟

خیلی اخبار استان را دنبال نمی کنم. دلخوشی ای از خانه ی مطبوعات ندارم. نیروهایمان را قلع وقمع کردند. دیگر حوصله ی چانه زدن با آن ها را ندارم. زندگی ام سخت می گذرد. تهران هم نتوانستم کاری برای خودم جور کنم. ناچار به بندر برگشتم…. با خداحافظی او را با فرزندش تنها گذاشتم.

سیدعلی مردی آزاده و خوش فکر بود. در گفت و گو با او چیزی نصیبت می شد. ضمن اظهار درددل، از وضع جامعه و مطبوعات برایت حرف می زد. تصور می کنم همواره دغدغه ای او را آزار می داد. از کار رسانه ای و مطبوعاتی لذت می برد. با چه احساسی از خبر و تحلیل آن سخن می گفت. اوج درخشش اش در نشریه ی ارمغان بندر بود. با چندین نشریه و هفته نامه همکاری داشت. در رؤیاهای اش غرق بود. هر چند هیچ کدام از آرمان هایش تحقق نیافت اما آرمانگرایی اش را رها نکرد. با مکث اش در سخن، متوجه می شدی می خواهد برایت حرف تازه و متفاوتی بزند. گاه دنبال واژه ای می گشت که کلام اش را منعقد کند. پروایی از گفتن نداشت و گاه حرف جدید و افشاگرانه می زد. نترس و بی باک بود.

یکسالی با دکتر مشیری در منطقه ی آزاد قشم به فعالیت در روابط عمومی مشغول بود؛ از ناکارآمدی ها و فضای مسموم و آلوده ی فرهنگی آنجا سخن می گفت. از این رو چون دکتر مشیری حضور در منطقه را تحمل نکرد. رشوه خواهی های فرهنگی را برنمی تافت. اتفاقا در دیداری که پس از کنارگیری از روابط عمومی منطقه ی آزاد قشم در تهران با هم داشتیم با آب و تاب جریان هدیه ی یک ماشین پژوه در قبال واگذاری تابلوهای تبلیغی شهر قشم از یک موسسه ی فرهنگی تهرانی سخن گفت. با خنده ی تمسخرآمیزی می گفت: کاش قبول کرده بودم. ولی او اهل این دغل کاری ها نبود. با اندیشه اش زندگی می کرد و در روزگار ما هر کسی با این نگاه زیست کند؛ عاقبتی جز این ندارد که با ایست قلبی بمیرد و عده ای را در سوگ خود بسوزاند.

یادداشت اختصاصی

  • نویسنده : عباس فضلی