به گزارش دلفین، اولین کتاب و نویسندهای که با آن آشنا شدم و در ذهنم کلید خورد، ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی بود. در سال دوم ابتدایی که بودم معلمی داشتیم به نام حسن زمانی، اهل خورموج بوشهر بود که پس از انقلاب اسلامی از معلمی بازش داشتند. گویا به جرم همفکری و همکاری با گروه آرمان مستضعفین. در چند و چون اخراجش نبودم ولی پس از سالها در نیمهی دوم دههی هفتاد وقتی در خورموج سراغش را گرفتم او را باز یافتم. مغازهدار شده بود و از این طریق امرار معاش میکرد. از نیم ساعت گفتوگو با معلم پیرم متوجه انتقاد و زاویه گرفتن فکرش از نظام شدم. دیدارش برایم مغتنم بود. یادی از سالهای بر باد رفتهاش نکردم. فقط به او گفتم: به عنوان یک شاگرد هنوز که هنوز است مدیون شیوهی کتابخوانی و کتابدوستی او هستم و تا امروز آنچه از عشق به خواندن و نوشتن در وجودم تلالو میکند، حاصل همان سالهاست. آن بزرگوار معمولاً در زنگ آخر که بچهها حوصلهی گوش دادن به درس نداشتند؛ با خواندن کتاب داستانی ما را به سر شوق میآورد. وقتی زنگ مدرسه به صدا در میآمد؛ میگفت: بچهها هر کس دوست دارد؛ میتواند این کتاب یا کتابهای دیگری که من با خود دارم، برای مطالعه به خانه ببرد. من یکی از مشتاقان این پیشنهاد بودم. به خاطر میآورم هر گاه به مرخصی میرفت پس از بازگشت، کتابهای جدیدی را با خود میآورد. کتابخانهی کوچکی -علی رغم میل مدیر مدرسه – در دفتر ایجاد کرده بود. خواندن کتاب «ماهی سیاه کوچولو» محصول آن فضا بود.
جناب عتیق رحیمی، نویسندهی معاصر افغان، دقیقاً همین تجربه را از سر گذرانده است. وی در گفتوگو با ماهنامهی تجربه میگوید: شاید هفت یا هشت سال داشتم که این داستانک را خواندم و در رودخانهی خانوادگی و فرهنگی زادگاهم، خودم را مانند همین ماهی کوچک یافتم که در جهت مخالف جریان آب شنا میکردم. شاید حالا از خود چنین تصویری میسازم، خوشم میآید زمانی که انسان از تخیل و هوس و رویاهای خود خاطره میسازد. (ماهنامه تجربه شماره ۶۹ ص ۱۱۴)
اما بعدها بارها این کتاب را مرور کردم و همچنین اولین کتابی هم که به زبان انگلیسی خواندم؛ ترجمهی همین کتاب بود. بهانهی یادگیری زبان را داشتم. بنابراین از همان عشق اول کمک گرفتم. چون معتقدم هر نوع خواندنی باید آغازش با عشق و علاقه عجین شود تا کلماتش در ذهن بماند.
بعد از چند سال از پیام و محتوای کتاب دریافتم که برای پیشرفت باید بر خلاف جریان آب حرکت کرد و گاه به سخنان دلسوزانه دیگران حتی پدر و مادر اگر مانع پیشرفت توست، نباید توجه کرد. البته احترام گذاشتن غیر از بله گفتن به حرفهای نسنجیده و نادرست آنهاست. لازم نیست سخنانشان به تعبیر قرآن شرک آلود باشد، همین که در کل مانع ارتقا شخصیتی و شغلی توست توجه به آن ضرورتی ندارد. دانشمندان و عالمان بزرگ اگر همواره کنار والدین خود به سر میبردند؛ به این مقامات نمیرسیدند. چرا آنهایی که پدر و مادر خود را در دوران کودکی از دست داده به قلههای کمال رسیدند؟!! چون اولین مانع عاطفی و نصیحتی آنان غایب بود. تصور میکنم توجه به حرف پدر و مادر بیش از آن که جنبهی اعتقادی و عاقبت اندیشی داشته باشد، اخلاقی و اکنونی است. بزرگان را ببینید عمرشان در هجرت و سختی و دربهدری سپری شده است. من فکر میکردم ملاصدرا خانهنشین بوده ولی الان که زندگیاش را مرور میکنم میبینم او فقط هفت بار به قصد زیارت خانه خدا پیاده از ایران به عربستان رفته و در سفر آخر در بصره مرگ را تجربه کرده و همانجا سوگمندانه دفن شده است.
صمد بهرنگی به ما میگوید نباید به همین زندگی دور و بر خود قانع شد. باید رفت و آخر دنیا را دید و از همین هجرت و سرگشتگی و فراز و نشیبهای حوادث است که ارتقاء و کمال رقم میخورد. قناعت در تلاش و دانش بیمعناست. معنای قناعت که به تعبیر حضرت امیر (ع) همان حیات طیبه قرآنی است؛ بی توجهی به زخارف دنیوی و مادی است نه گلپونههای اندیشه و ایمان. مال اندوزی بهویژه برای لذت بردن، به درد همین ۷۰ سال زندگی این جهانی میخورد. صرف نظر از گناهانی که از این خوشیها نصیب آدمی میشود و دامن او را آلوده میکند؛ راهی به غفلت نیز برای او فراهم میسازد. البته سرمایهی مالی، به قول مولوی، اگر چون آب در زیر کشتی باشد مفید است؛ «آب در کشتی هلاک کشتی است آّب اندر زیر کشتی پشتی است»
سالها بعد به تحلیلهای فلسفی و اجتماعی این کتاب در نشریهی «کتاب ماه کودک و نوجوان، اسفند۱۳۸۲» به نام معناشناسی سفر در سه اثر نوشته محسن هجری دسترسی پیدا کردم و از آن، یادداشتها برداشتم. و بیشتر شیفتهی رفتارهای ماهی سیاه کوچولوی صمد شدم. همچنین متوجه شدم که سه کتاب در حوزهی ادبیات کودکان به عنوان تریلوژی، خواندنی است یکی همین کتاب و دو دیگر جاناتان مرغ دریایی- ریچارد باخ و شازده کوچولو- سنت اگزوپری است. هر سه رفتن و پرواز را به رخ میکشند.
جملهی کلیدی «مهم این است که زندگی یا مرگ من چه تأثیری بر روی دیگران دارد» حکایت زندگی نویسندهی کتاب است که به قول درویشیان «صمد به ارس پیوست». داستانهای دیگرش را هم خواندم. ۲۴ ساعت در خواب و بیداری – اولدوز و کلاغها – اورغلو و کچل حمزه – کندوکاوی در مسائل تربیتی ایران و مجموعه قصههای بهرنگ.
بالاخره در این سالها که مطالعات مولویشناسی من گل کرده است؛ در دفتر چهارم قصهی «ماهی سیاه کوچولو» به گونهای دیگر نقل شده است. البته باید تحقیق کرد که صمد بهرنگی در این داستان یا داستانهای دیگرش از کدام متن یا کتاب بهره گرفته است؟ آیا داستانهای فولکلور ترکی را دنبال میکرده یا در کودکی عاشق و شیفتهی نویسنده یا کتابی بوده است؟ داستان ماهی سیاه کوچولو با قصهی سه ماهی (عاقل و نیم عاقل و احمق) – از بیت ۲۲۰۲ تا ۲۲۴۵- که در دفتر چهارم مثنوی بازخورد پیدا کرده، به نوعی قابل تطبیق است. البته در داستاننویسی متداول است که نویسنده، کلیت داستان را از منبعی و یا واقعیتی گرفته و به پردازش آن همت میگمارد. در هر صورت این اشعار مولوی، تداعی داستان ماهی سیاه کوچولوی صمد است:
«سوی دریا عزم کن زین آبگیر / بحر جو و ترک این گرداب گیر / سینه را پا ساخت، میرفت آن حذور / از مقام با خطر تا بحر نور»
«دور رفت آن ماهی، ره دریا گرفت / راه دور و پهنه پهنا گرفت / رنجها بسیار دید و عاقبت / رفت آخر سوی امن و عافیت / خویشتن افکند در دریای ژرف / که نیابد حد آن را هیچ طرف»
البته من از عافیت و عاقبت ماهی سیاه کوچولوی صمد خبر ندارم ولی امیدوارم به آرزوهایش رسیده و در دریا به جمع ماهیهای بزرگ پیوسته باشد.
یادداشت اختصاصی: حجت الاسلام عباس فضلی
این مطلب در نشریه دلفین منتشر شده است.
- نویسنده : ۱۰۰۷
Saturday, 20 April , 2024