کتاب شعر چشم‌های باستانی اثر یاسمن عباسی است که نشر رسول چاپ اول این مجموعه شعر سپید عاشقانه را در سال گذشته عهده دار بوده است.

به گزارش دلفین، کتاب شعر چشم‌های باستانی اثر یاسمن عباسی است که نشر رسول چاپ اول این مجموعه شعر سپید عاشقانه را در سال گذشته عهده دار بوده است.
عباسی نخستین اثرش را با همه احساس به سایبان دلنشین دلش، پدر قصه‌گویش، او که نوازش‌های دستان پیر و لرزانش، قوی‌ترین معجون حیات روح و روانش است، تقدیم می کند. کسی که پدرش را عالی‌ترین پدر دنیا می‌داند.

«عالی‌ترین پدر دنیا

پدر من است

وقتی با دست‌های پینه بسته و لرزان

بند کفش‌های مرا آهسته می‌بندد!

در حالی که من ۲۵ سال سن دارم»

و نیز محصول زندگی شاعرانه‌اش را به مادرش که تپش‌های قلب زلالش از زمزمه تمام جویبارهای دنیا خوش‌آهنگ‌تر و بوسه‌هایش شهد شیرین زندگی در رگ‌های تنش است، ارزانی می‌دارد. مادری خوش‌بیان به نام «آسیه صادقی» که مادربزرگ قصه‌گوی ۶۹ ساله و بین‌المللی است، شش فرزند و بیش از ۱۳ نوه دارد و بیش از چهار دهه است که با کلام دلنشینش برای اهالی روستا قصه می‌گوید.

«بعضی از پیرها باید همیشه باشند

خودشان با همه چیزشان

با لبخندشان

با نگاهشان

حتی با تک تک چین و چروک ها و لرزش های بدنشان!

آدم ها پیرتر که می شوند

یکی از سوژه های دیدنی دنیا می شوند»

ارباب مزه‌ها، تاب بازی، آفتابگردان، بر عکس، چشم‌های افغانی، جنگل خیزران و … عنوان‌هایی است که در فهرست کتاب مخاطب را وسوسه می کند با تمام وجود مطالعه را آغاز کند.

و اما وجه تسمیه؛ «چشم های باستانی» عنوان شعر زلال و عاشقانه‌ای است که در آن تصویر چشم‌های عزیز، عمیق و ژرف با مردمک‌های سیاه زاغ را در قالب چشمان دیگری، زاغ می‌زند که با حجمی سنگین و دوست‌داشتنی از فراز تاریخ به نظاره‌اش نشسته است. اسمی بامسمی که اگر آن چشمان وحشی پشت نقاب بلوچی که روی جلد کتاب آمده است قرار می‌گرفته، گل‌های رو و پشت جلد را به رقص درمی‌آورد.

«شعری شبیه فصل خرما پزان

ارباب مزه ها

مزه ی زیتون

مزه ی گارم زنگی

مزه ی انبه

مزه ی رطب
مزه ی شربت آبلیمو و گلاب و یخ

وسط باد لوار

خدایا

نمی‌دانستم این قدر بامزه‌ای عزیزم»!

شاعر هر چند تمام جهان و همه کهکشان‌ها را قلمرو خود قلمداد می‌کند اما در بند گرم‌چشم‌های شیرینی است به قدمت قرن‌ها که می‌خواهد دلش را بکند و با خودش ببرد. وی کنار ایستگاه دلش، همیشه‌ی همیشه کسی را دوست دارد که از قبل تولدش، چشم‎هایش را واضح می شناسد.

او چنان دلباخته‌ی نگاهی است که کهنه‌ترین برف‌های دماوند و بکرترین صخره‌های سواحل چابهار را منقش به چشمان او می‌داند. یاسمن عباسی پا را فراتر از این نیز نهاده است. علنا این چشم‌های بی رحم و آتشین را نفرین می‌کند:

«امان از چشم هایت

این چشم های شوخ و آتشین را باید به جهنم ببرند

هرجا نگاه می کنم

یکی شبیه تو آن جاست

و بدتر از همه، چشم های تو تکرار می شود.

گاهی از آن چشم ها، عسل می نوشد.

کامش را شیرین می کند.»

گاهی آن چشم‌ها را به ریشه‌ی تمام نخل‌های روستای زادگاهش ،دوم شهر، سنجاق می‌کند، گاهی صراحتا می‌گوید: «این چشم‌ها باید برگردد به افغانستان»

هر چه هست این چشمان آشنا متعلق به غریبه‌ای‌ست که سرشار از سیاهی و زیبایی‌اند. جایی هم چشم ها قهوه‌ای زلال می‌شوند. به هر حال، آخ شاعرانه‌ای شنیده می‌شود:«آخ! انگار خنده به دلم می‌چسبد، آفتاب‌گردانم کرده‌ای عزیزم» و شاعر از گزند این چشم‌ها به خدا پناه می‌برد و شاعر که درگیر چشم‌هایی به قدمت تاریخ شده است با زبانی ساده و صمیمی اعتراف می کند: «خدا شاهد است من به منظره مسیر آمدنت معتادم، محتاجم!»

با این حال یاسمن عباسی شاعر پر احساسی است که ذوق زیبایش را در قالب اشعار کوتاه و دلپذیری ریخته است. وی زاده سحرگاهان نخستین روز از پاییز سال ۱۳۶۶ در دهکده ی فرهنگی«دومشهر» است. دهکده ای از جنس فرهنگ و هنر که یک گروه قدیمی قصه‌گویی متشکل از هنرمندان کهنسال ۶۰ تا ۱۰۰ ساله دارد و هر هفته دو بار دور هم جمع می‌شوند و قصه‌گویی می کنند. جالب است بدانید دو سوم جمعیت دم شهر، فرهنگی هستند. اهالی دم شهر از یک تیره‌اند کما این‌که همه یا اسم فامیلی امینی، صالحی یا عباسی دارند. دهکده معطری محصور در عطر باغ های لیمو، با خانه‌هایی که بوی عشق و کاه گل می‌دهند در ۱۵ کیلومتری شمال شهرستان متمدن میناب در دهستان گوربند به ساکنانش لذت می‌بخشد.

گفتنی‌ست «یاسمن عباسی» مدرس دانشگاه، شاعر، قصه‌گو، داستان‌نویس و دبیر زبان و ادبیات فارسی نیز است.

این مطلب در نشریه دلفین منتشر شده است.

یادداشت: یوسف ملایی

  • نویسنده : 1007