برادر شهید اسحاق شهبازی گفت: برادرم یکی از نیروهای فعال بسیج بود که تحصیلات راهنمایی را رها کرد و به دور از چشم خانواده به جبهه رفت.

به گزارش دلفین، شهید «اسحاق شهبازی احمدی» متولد ۱۳۴۵ و دارای دو فرزند بود که در سن ۲۰ سالگی و در تاریخ ۶/۳/۱۳۶۵ در منطقه فاو عراق به شهادت رسید. پدر شهید مرحوم «محرم شهبازی» جانباز صنعت و معدن آبدشت بود و شهید اسحاق فرزند اول خانواده به‌حساب می‌آمد. روحیه‌ی خاص این شهید و سرگذشت خواندنی‌اش سبب شد تا گفت وگوی کوتاهی را با برادر وی، «غلام شهبازی» داشته‌ باشیم که پاره‌ای از این مصاحبه در ادامه آمده است.
برادرم یک بسیجی فعال بود
برادر شهید اسحاق شهبازی در ابتدای گفت‌وگو درباره‌ی چگونگی اعزام برادرش به جبهه، بیان داشت: برادرم یکی از نیروهای فعال بسیج بود که تحصیلات راهنمایی را رها کرد و به دور از چشم خانواده به جبهه رفت.
وی ادامه داد: اسحاق آموزش‌های مقدماتی نبرد را پشت جبهه دید و بعد او را به خط مقدم فرستادند که به دلیل فشار و استرس وضعیت و مشاهده‌ی نحوه‌ی به شهادت رسیدن هم‌رزمانش ازلحاظ روحی آسیب شدیدی دید و عصبی شده بود.
اسحاق را پیش ملا بردیم
غلام شهبازی اضافه کرد: پس از بازگشت از جبهه پدرم چندین بار اسحاق را پیش دکتر و ملا برد، شش ماه زمان برد تا بهبود پیدا کند اما بعد از اینکه حال روح و روانش خوب شد باز هم به جبهه رفت؛ با این تفاوت که این بار پدر و مادرم هم خبردار بودند.
شایعه‌ی شهادت، بازگشت اسحاق
وی سپس به ذکر خاطره‌ای از دومین دوره اعزام برادر شهیدش پرداخت و گفت: چندین ماه از اعزام دوم گذشت و از اسحاق خبری ازش نشد، پرس‌وجو کردیم و گفتند اسحاق شهید شده اما بعد از چند ماه سر و کله اسحاق پیدا شد و به خانه آمد.
پول تراکتوری که خرج رزمندگان شد
وی اظهار داشت: وقتی‌ برادرم از جبهه بازگشت، رئیس جهاد سازندگی وقت توصیه‌ای به اسحاق کرد و به او گفت که جبهه‌ی تو خدمت به پدر جانبازت است، تو برای کمک به جبهه می‌توانی پشت خط مقدم هم کمک کنی و من نامه‌ای به تو می‌دهم تا به کرمان بروی و با دریافت تراکتور پشت خط مقدم کار کنی که برادرم به بهانه‌ی این‌که پولی برای خرید تراکتور ندارد، سعی داشت از زیر بار این موضوع فرار کند.
برادر شهید ادامه داد: آن زمان هزار تومان پول زیادی بود و پدرم هزار تومان به اسحاق داد تا به کرمان برود و تراکتور بخرد، اسحاق هزار تومان را گرفت و به سمت کرمان رفت اما از همان هزار تومان ۵۰۰ تومانش را به جبهه کمک کرد و به سیرجان که رسید از همان‌جا باز به خط مقدم رفت.
نقشه‌ی پدر هم جواب نداد
وی افزود: بعد از این اتفاق پدرم برای جلوگیری از رفتن دوباره‌ی وی به جبهه نقشه کشید اسحاق را سریعاً داماد کند تا دست از جبهه رفتن بکشد، برای همین وقتی اسحاق بازگشت پدرم در سن ۱۶ سالگی برایش زن گرفت اما علی‌رغم داشتن دو فرزند باز هم روانه‌ی جبهه شد.
عشق به ایران
از غلام شهبازی در رابطه با میزان اهمیت مفهوم وطن در نگاه برادر شهیدش پرسیدیم که گفت: عشق و علاقه اسحاق به جبهه و ایران بسیار زیاد بود تا حدی که برای من قابل توصیف نیست.
خاطره از سردار سلیمانی
وی در پایان به تشریح خاطره‌ای از دیدار با شهید سلیمانی و نوع نگاه این شهید والامقام به برادر شهیدش پرداخت و گفت: شخصیت اسحاق به‌گونه‌ای بود که او را همه در خط مقدم می شناختند، دانش آموز دبیرستانی که بودم با پسرعمه‌ام به لشکر ۴۱ ثارالله رفتم، آن روزها اسم شهید قاسم سلیمانی را چندین بار از رادیو شنیده بودم و دوست داشتم حاج قاسم را ببینم که نهایتاً توانستند مرا نزد ایشان ببرند، وقتی نزد حاج قاسم سلیمانی رفتم و اعلام کردم که برادر شهید اسحاق هستم مرا بوسید و بسیار از برادرم یاد کرد.

گفت و گوی اختصاصی: نرجس حسن‌زاده

این مطلب در نشریه دلفین منتشر شده است

  • نویسنده : 1001