به گزارش دلفین، مجموعه داستان «بچههای زمین»، نگاه کنجکاو کودکان هرمزگانی را به داستانهای شیرین همسالانشان روشنایی بخشیده است. داستانها اغلب دخترانهاند؛ داستانهایی که دستبند به دست دارند، بهوقت مسابقه، چشم دل به آبی آسمان میدهند. ضربدر سبز میزنند، با تهتغاری و موحنایی به رودخانه میروند. میگویند: ما میتوانیم، توکل میکنند و ماهی قرمز کوچولو را برای طبیعتگردی به قلعه شنی میبرند. داستانها در هوای دنیای دختران نوشته شده است: من سدیس هستم. من عذرا نیستم. ماهک و لاکپشتها، پاککن فانتزی، رنگآمیزی آرتا و … شکل نرم و دلچسبتری به قصهها میدهد.
کلیدواژههای نذر، نذری، ماسک، کرونا، مامان، مادر، پدر، پدربزرگ، مادربزرگ و …دنیای کودکان داستاننویس این مجموعه را رنگ دیگری داده است.
اما اگر بخواهم از مشخصات ظاهری این کتاب بگویم، شایان ذکر است که طراحی زیبای جلد سمیرا مهری، ویراستاری هانا زارعی، صفحهآرایی اعظم حسین زاده و خوشسلیقگی نشر سمت روشن کلمه به جذابیت کار افزوده است. ۵۴ داستان از ۵۴ کودک و نوجوان قصهپرداز سرزمین شورانگیز ایران، این مجموعه را در ۱۳۰ صفحه به زبان فارسی با موضوعات مختلف در قطع رقعی با شمارگان ۵۰۰ نسخه و به قیمت ۴۰ هزار تومان خلق کرده است.
پروانه ماندگاری، پدیدآورنده این مجموعه یازدهمین کتابش را تحت عنوان «طرح مداد رنگی» به نام «بچههای زمین» در زمستان ۱۴۰۰ به دنیا آورد. اصطلاح به دنیا آوردن را از آن جهت آوردم که او کتابهایش را مادرانه دوست دارد. شاگردانش در دورههای داستاننویسی را فرزندانش میپندارد و جانانه ذوق و هنرشان را جان میبخشد. این کتاب محصول هنر نویسندگی نوقلمان کودک و نوجوان جغرافیای هرمزگان، فارس و همچنین تخیل هنرجویان کمشنوای کرمانشاه را نیز شامل میشود.
«پروانه» مثل پروانه؛ لبخند گلها را ایجاد میکند. «ماندگاری» کارهای ماندگاری میکند. نهالهای نوپای این دیار را قصهنویسی میآموزد. تا خلق کنند، هنرمند باشند و ماندگار شوند. سال ۱۳۵۴ زنگ در این دنیا را با تپشهای تند قلب مهربانش به صدا درآورد. او اینک با قلبش و مهربانیاش زندگی طلایی را تجربه میکند.
نمونه قصه:(داستان ۳۴، ابر سیاهوسفید- اهورا خسروی)
یک روز ابر سفید و ابر سیاه با هم بازی میکردند. باد کوچولو حوصلهاش سر رفته بود. خیلی دوست داشت با ابرها بازی کند. پیش ابرها رفت و گفت: «با من دوست می شین؟»
ابرها گفتن: «نه.» باد کوچولو گفت: «چرا؟» گفتند: چون تو ما رو خیلی دور میکنی. گفت: «همین یک دفعه.»
ابر سفید دلش برای باد سوخت و گفت: «باشه، بیا پیش من.» باد کوچولو با سرعت، پیش ابر سفید رفت. ابر سفید محکم به ابر سیاه خورد و آسمان روشن شد؛ صدای رعد، آسمان را پر کرد. قطرههای باران شروع کردن به باریدن. باد کوچولو دلش گرفت. قطره گفت: «چرا معطلی، بیا با هم بریم روی زمین، بنشینیم روی گل و با گل هم دوست بشیم. باد کوچولو از اینکه ابر نمرده بود، خوشحال شد.»
یادداشت اختصاصی: یوسف ملایی
این مطلب در نشریه دلفین منتشر شده است
- نویسنده : 1001
Thursday, 25 April , 2024