به گزارش دلفین، ۳۱ شهريور سال ۱۳۵۹ یادآور جنگ، شهادت و مقاومت بیامان رزمندگان اسلام در برابر رژيم بعث عراق است. در این روز سرنوشتساز، ارتش عراق به رهبری صدام حسین با هدف برانداختن نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران، جنگی تمامعیار را عليه کشورمان آغاز کرد. این جنگ در شرايطی به وقوع پیوست که در آن زمان ایران اسلامی از جانب استکبار جهانی و بهویژه آمريکا تحت فشار شديدی قرار داشت.
وقتیکه خاطرات هشت سال دفاع مقدس را از زبان بزرگانمان جویا میشویم، در پاسخ به ما میگویند یاد آن روزگاران به خیر! رزمندگان اسلام برای دفاع از ناموس و مملکت خویش در سختترین شرایط تا پای جان در مقابل رژیم بعث مقاومت کردند تا یک وجب از مرزهای جغرافیایی ایران در حصار دشمن نیفتد.
پدر من جانباز ۲۵ درصد است و غمخوارش کسی نیست جز مادرم. مادرم خاطرات دوران جنگ را همیشه در حالی تعریف میکرد که اشکهای بیامان از گوشههای چشمش سرازیر میشد. روزی بعد از کمی مکث به من گفت: دفاع از وطن و ناموس، قومیت نمیشناسد، مرد و زن نمیشناسد. مگر جوانانمان در دوران سقوط خرمشهر جوان نبودند؟ مگر آنان آرزوهای بزرگی در سر نداشتند؟ اما به خاطر عشق به میهن خویش، راه و رسم از خود گذشتن و شهادت را سرلوحه کار خویش قرار دادند.
مادرم ادامه داد: رزمندگان اسلام میتوانستند دست روی دست بگذارند اما همان جوانانمان دیروز با دستهای خالی جانانه در جبههها جنگیدند و پر کشیدند.
بسیجی ۱۵ ساله
برای ملموستر شدن روایات آن روزها به سراغ «علی نجاری پور» یکی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس رفتم تا برایمان تداعیگر خاطرات آن روزها باشد. نجاری پور، جانبازان سرافراز اسلام است که در سال ۱۳۴۷ در شهرستان میناب دیده به جهان گشود و در سن ۱۵ سالگی با رضایت قلبی والدینش در راستای آرمانهای انقلاب و دفاع از حق علیه باطل به همراه سایر بسیجیان به جبهههای نبرد با دشمن اعزام شد. هماکنون بازنشسته آموزشوپرورش است. در ادامه روایات تلخ و شیرین جنگ تحمیلی را از زبان این جانباز سرافراز جویا شدیم.
نجاری پور در تشریح ماجرای اعزام شدنش به جبهه بیان داشت: در سال ۱۳۶۴ به همراه سایر بسیجیان به جبهههای جنگ رفتم و در مناطقی همچون هورالعظیم، فاو و نوار مرزی شلمچه خدمت کردم.
روایتی از هور العظیم
در منطقه هور العظیم به همراه یکی از دوستانم شهید عیسی ذاکری بهعنوان بیسیمچی روی سنگرهای شناور مستقر بودیم. یکبار شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی برای سرکشی به این منطقه آمد و از آن جاییکه حاج قاسم به زبان عربی مسلط بود و لباس نظامیان عراقی را بر تن داشت، هیچکدام از عراقیها نمیتوانستند به ایرانی بودن وی در خاک عراق شک کنند. حاج قاسم سلیمانی، شب بعد به سنگرهای خودی بازگشت و بیان داشت که سنگرها را جابجا کنیم چراکه عراقیها ما را شناسایی کردهاند.
با مشارکت رزمندگان پتوها را خیس کردیم و روی موتور قایقها گذاشتیم و با کمترین صدا سنگرهای شناور را جابهجا کردیم. صبح روز بعد با قایق در همان سنگرهای قبلی به سمت عراقیها تیراندازی میکردیم. روز بعد بهاتفاق شهید ذاکری و دو نفر از رزمندگان اهل کرمان با قایق برای سرکشی نزدیک به سنگرهای عراقیها رسیدیم اما آنان متوجه حضور ما نشدند و قبل از آنکه نیروهای بعثی ما را شناسایی کنند خودمان را در لابهلای نیزارها پنهان کردیم.
بعد از آنکه از سنگرهای قبلی به سمت نیروهای عراقی تیراندازی کردیم. یک پوکه داغ گلوله به داخل آستین دست شهید ذاکری افتاد بود و زمانی که وی داشت وضو میگرفت تازه متوجه تاولهای دستش شد.
دوران اسارت
از این جانباز سرافراز از روزهای دوران اسارتش نیز پرسیدیم که لب به بیان خاطرات گشود و گفت: در منطقه عملیاتی شلمچه با کمبود امکانات جنگی مواجه بودیم و آن دوران مقاومت رزمندگان اسلام تحسینبرانگیز بود؛ اما با چنین شرایطی تا حدی میشد مقاومت کرد.
بالاخره در تابستان سال ۱۳۶۷ در منطقه مرزی شلمچه از ناحیه دستوپا مجروح شدم. بعدازظهر همان روز خط مقاومت رزمندگان شکسته شد و ما توسط نیروهای عراقی به اسارت گرفته شدیم. رژیم بعث ما را با دستوپاهای غلوزنجیر شده از مرز شلمچه به بصره انتقال داد.
اسیران ایرانی در اردوگاه تکریت
ارتش عراق، ورود اسرای ایرانی را به بصره اعلام کرده بود. دیرزمانی نگذشت که خیل عظیمی از شهروندان عراقی برای تماشای اسیران در میدانهای شهر گرد هم آمدند. زنان و مردان عراقی هلهله و پایکوبی میکردند و با پرتاب گوجه و با فحش و ناسزا پذیرای ما شدند.
روز بعد هم اسرای ایرانی را به سازمان اطلاعات امنیت یا همان استخبارات بغداد انتقال دادند. از همه اسرا در این مکان بازجویی میکردند و ما را مورد ضرب و شتم قرار میدادند. اسیران را به مدت ۲۵ روز در سلولهای کوچک نگهداری میکردند و مجروحان زخمی هم در راهروها افتاده بودند. روزها گذشت تا اسیران را به اردوگاه تکریت عراق انتقال دادند اما ازآنجاییکه این اردوگاه در لیست صلیب سرخ نبود ما در گروه اسیران مفقودالاثر قرار داشتیم.
بازگشت به همراه سایر آزادگان به میهن
به دنبال پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل از سوی ایران، جنگ هشتساله میان ایران و عراق رسماً به پایان رسید. یک روز هم به ذهنمان خطور نمیکرد که از بند اسارت بعثیها آزاد شویم. کاملاً به یاد دارم روزی را که به همراه سایر اسرا در ۱۲ شهریورماه ۱۳۶۹ از طریق پایانه مرز خسروی وارد ایران شدیم.
اگر قصه جنگ تکرار شود ما آمادهایم
نجاری پور در رابطه با روحیهی امروزش و اینکه اگر شرایط مشابهی رخ دهد، چه تصمیمی خواهد گرفت، گفت: اگر خدایی ناکرده، روزی جنگ در ایران اتفاق بیفتد من به همراه دو فرزندم برای دفاع از وطن آمادگی خود را اعلام میکنیم.
اما انتظار ما از مسئولان این است، وجدان کاری را سرلوحه کارشان قرار دهند و وظایفشان را در قبال مردم بهدرستی انجام دهند تا خون پاک شهدا پایمال نشود و اعتماد مردم به نظام کاهش نیابد.
گفت گوی اختصاصی : فاطمه درویش پور
این مطلب در نشریه دلفین منتشر شده است
- نویسنده : 1007
Saturday, 4 May , 2024