گروهی می‌گویند مرگ پدیده‌ی بسیار زیبایی است و عده‌ای می‌گویند به‌شدت سخت و تلخ و دلهره‌آور است.

به گزارش دلفین، مرگ پدیده‌ی عجیبی است. آن‌قدر با افکار جاری در زندگی جسمانی ما تضاد دارد که صحبت کردن درباره‌ی آن دشوار است. ماهیت آن را نمی‌شناسیم ازاین‌رو در مواجهه‌ی ذهنی با آن ترسی مبهم بر ما استیلا می‌یابد. مرگ به یک قاره‌ی دور، به یک سرزمین دور از دسترس شباهت دارد که شما درباره‌ی آن حرف‌های متضاد زیادی می‌شنوید. بعضی می‌گویند وجود دارد. پاره‌ای منکر وجود آن هستند. گروهی می‌گویند پدیده‌ی بسیار زیبایی است. عده‌ای می‌گویند به‌شدت سخت و تلخ و دلهره‌آور است. بعضی‌ها می‌گویند از زندگی در این جهان بهتر است و این در حالی است که برخی بر این باورند چیزی زیباتر از زندگی وجود ندارد و مرگ تنها سکوت است و فراموشی؛ اما اجازه بدهید با آن روبه‌رو شویم. این قاره‌ی دور وجود دارد و دیر یا زود همه‌ی ما به آن سفر خواهیم کرد. (گفت‌وگو با فلینی، برت کاردولو، ترجمه آرمان صالحی ص ۸۹)
چنان‌که در مقدمه‌ی کتاب «مغازله با مرگ» آورده‌ام من این کتاب را از سر تفنّن و تفلسف به نگارش درنیاورده‌ام بلکه همواره با دغدغه‌ی مرگ زیسته‌ام. بدان معنا که زیستن را در سایه‌ی مرگ تجربه کرده‌ام و حین نوشتن مقالات، مرگ را پیش چشم خود قرار داده‌ام. چه زیباست همگام با زیستن در اندیشه‌ی مرگ باشی نه این‌که آن را فقط برای همسایه بخواهی و تمام فکر و ذکرت بازخوانی و واکاوی علت مرگ دیگران باشد. در حقیقت این رویکرد نوعی خودفریبی و فرافکنی است که در زندگی آدمیان رخ می‌نمایاند.
درهرصورت من با مرگ زیسته‌ام و در سایه‌ی مرگ مسیر زندگی را پیموده‌ام. ترکیب «مغازله با مرگ» یا به‌عبارت‌دیگر «زیستن در سایه‌ی مرگ» با کتاب پیشینم یعنی «زیستن در نوشتن» همخوانی دارد. مهم این است که ما حیاتی شرافتمندانه و کرامت پیشه را تجربه کنیم چراکه نوشتن و مرگ بهانه‌ای است برای زندگی مفید و انسانی. جالب‌تر این‌که در پی تدوین کتاب دیگری در حوزه‌ی ادبیات فارسی هستم که عنوان «مواجهه با متن» را برایش انتخاب کرده‌ام. این عنوان با «مغازله با مرگ» هم‌آواست. بعضی با متن مواجهه‌اند و برخی با مرگ؛ یعنی با نوشتن یا یادکرد مرگ به زندگی خود معنا می‌بخشند.
غفلت نکنیم که کنش‌های ما همواره در ردّ مردن صورت می‌گیرد. خندیدن، گریه کردن، گفتگو، امید داشتن و گذشته‌نگری همه در راستای نسیان مرگ است. حتی وقتی از مردن سخن می‌گوییم به‌نوعی می‌خواهیم آن را عقب بیندازیم. ذکر خاطرات گذشته‌های دور در دوران کهن‌سالی، در جهت فراموشی مرگی است که نزدیک است. به قول والتر بنیامین در مقاله‌ی تزهایی درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ، آن رویدادی که می‌خواهد فراموش شود، به یاد آورده می‌شود؛ اما باید دریابیم اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت. (سپهری)
یکی از دغدغه‌های اصلی فیلسوفان رواقی، مرگ‌اندیشی است. سنکا بیان داشته که با از دست دادن هر آنچه خوشایند است، می‌توان حسی چون مرگ را تجربه کرد؛ و چون خود مرگ رسید، دیگر هراس و تشویشی در دل نداری. چنان‌که مارکوس اورلیوس در کتاب «تأملات» به‌وفور از مرگ سخن می‌گوید و گفته‌هایش در مقاله‌ی «مرگ از نگاه اورلیوس» را بازآفرینی کرده‌ام.
مرگ جزئی از حیات آدمی است ولی ما گاه به‌گونه‌ای می‌زییم که گویا مردنی در کار نیست. آن‌جاست که مرگ غافلانه به سراغمان می‌آید. به قول برایان مگی «ما انسان‌ها موجودات غریبی هستیم، ته دلمان خیال می‌کنیم مردنی نیستیم. قرار نیست بمیریم. بقیه می‌میرند ولی ما نه. آدم می‌رود جنگ، می‌بیند تمام رفقای دوروبرش کشته شده‌اند ولی باز باورش نمی‌شود که خودش هم بمیرد. با خودش می‌گوید: نه من فرق دارم. این‌هایی که بیماری لاعلاجی گرفته‌اند و مرگ خرّشان را چسبیده، باز تا آخرین لحظه باورشان نمی‌شود که قرار است بمیرند. خودشان را گول می‌زنند. آدم این‌جوری است دیگر. نوبت مرگ خودش که می‌رسد از دیدن بدیهی‌ترین چیزها ناتوان است. (مواجهه با مرگ ص ۸۸)

یادداشت اختصاصی:حجت الاسلام عباس فضلی

این مطلب در نشریه دلفین منتشر شده است

  • نویسنده : 1001