قلمی راستین و روان، بی‌تعارف و تصویرگر، صبور و پیراسته، بی‌دریغ، بدون اضافه‌وزن و بی‌پروا بوی تن جامعه عریان و دهن‌لق معاصرش را منتشر می‌سازد.

به گزارش دلفین، قلمی راستین و روان، بی‌تعارف و تصویرگر، صبور و پیراسته، بی‌دریغ، بدون اضافه‌وزن و بی‌پروا بوی تن جامعه عریان و دهن‌لق معاصرش را منتشر می‌سازد. قلمی هنرمند که می‌رقصد، شعبده‌بازی می‌کند، به انتظار می‌نشیند، گاهی اندوهش را قورت می‌دهد، بعضاً قاه‌قاه می‌خندد و بیشتر زارزار می‌گرید. گاهی گلایه می‌کند، خاطراتی که ظاهراً شخصی هستند ولیکن بار بیشترش روی دوش جامعه سنگینی می‌کند. استدعا نمی‌کند، به باور من، این‌ها قصه‌های شرجی نیستند؛ خاطرات خیسند. خاطراتی نیم‌خیز تا زیبایی و نازیبایی‌ها را بخردانه بازگو کنند. نماهای نزدیک و دور، با حاشیه‌های پنهان و آشکار، پر از تکیه‌کلام، با عناصر بومی اقلیم شرجی زده هرمزگان تا یادگاری برای نسل نازک‌نارنجی فعلی جامعه ما باشد.
«عفت شبان آزاد» نویسنده کتاب قصه‌های شرجی، مجموعه خاطرات سه دهه معلمی‌اش را با ۲۵ داستان کوتاه واقعی در ۱۶۰ صفحه در سن ۷۱ سالگی در سال ۱۴۰۰ با همکاری نشر شاملو و جی بل، با شمارگان یک هزار جلد روانه بازار کتاب کرد. طراحی جلد، حروف‌چینی و صفحه‌آرایی این اثر را لیلا میرشکاری در موسسه دستخط و ویراستاری را محسن اقتدار شهیدی عهده‌دار بوده‌اند.
داستان‌های این کتاب، برش‌هایی از تاریخ تلخ و در برخی موارد تکان‌دهنده جغرافیای هرمزگان را حکایت می‌کند. قصه‌ها گاهی چنان درد دارند که نویسنده انگار آن‌ها را بی‌پایان و بهتر بگویم نیمه‌تمام رها می‌سازد. دلدادگی‌ها و عشق‌های بدفرجام؛ تلخ‌کامی‌ها، التماس و افسوس، اتمسفر این داستان‌ها را شکل می‌دهد. زبان ساده و عامیانه، بهره‌گیری از زبان محلی در خلال زبان فارسی معیار، واژگان بومی همچون گل سرشور، سه‌دری، ساباط، سوند، سجل، برساتی، گفیر، گفاره، گوبولی، تمباک، بتوله، پدری، اورنی، اشرفی، چاشت و … داستان را برای مخاطب بومی، نوستالژیک و دل‌پذیرتر می‌کند.
تکیه‌کلام‌هایی همچون چشمم روشن، یک‌کلام ختم کلام، به شیر مادرم، والله، بالله، استغفرلله، کن‌فیکون، لااله‌الاالله، تف به رویت دختره ی بی‌حیا، مادرمرده، چشم هیز، نه شما پیرین نه خدا بخیل، دندان‌گرد، سیاه قدم و … جذابیت خوانش را افزون می‌سازد.
واژگان پرتکرار همچون چای، ساباط، ران و … کلید واژهایی هستند که در قصه‌ها به فراخور زمان و همچنین موقعیت مکانی تولد آن‌ها تکرار می‌شوند. استفاده از اسم‌های مستعار مانند اساک، زلو، زرو، عباسو، پیرزن درنج، مشی کهور، عبدل، ننه فاطی و … صمیمت بیشتری به قصه‌ها بخشیده است.
اسم‌های عربی همچون سلمه، حاج عبدالله، عبدو بن سالم، حیدر، فتحیه، محمود، زکیه، حاجی مریم، معصومه، نسا، خدیجه، زهرا، فاطمه، کنیز آغا، زینب، زلیخا، صالح، بوخلیل، بی‌بی عایشه، عبدالرئوف، شیخ علی، ابراهیم، شیخ شعیب، عمه مکیه، شریفه، خالو باقر و … هم بیانگر احتمال اتفاق رویدادها در مناطق عرب نشین استان در غرب هرمزگان را می‌دهد.
گاهی مبالغه می‌کند: «وقتی سرحال بود، جفتیش حتی مارمولک‌های روی دیوار و چندل‌های سقف را می‌رقصاند.»
بیش از هفت دهه زیست مادرانه و احساسی در بطن پرتپش و پرهیاهوی جامعه، ملتفت و متعهد، کتاب پرطرفدار و برای نسل‌های سالخورده جامعه، خاطره‌انگیزتر خلق کرده است. البته احساس می‌کنم در انتخاب اسم‌ها، می‌بایست بیشتر می‌اندیشید؛ مثلاً به‌جای عنوان عام «مکافات» اگر موضوع خاص‌تری را از دل داستان برمی‌گزید قطعاً قصه صمیمی و دل‌پذیرتر می‌نمود.
بخشی از «قصه زرو»
«زرو» بی‌حال و بی‌رمق افتاده بود و حرف نمی‌زد. ساکت و بی‌حرف به پهلو خوابیده بود. کنیز راست میگه، روز سیاه خودمه! مو، کاکام، ننم، بوام؛ همه مون روزمون همیشه سیاه بیده. همه راست میگن. زرو که مثل تو، خوش به حالت زرو، ایوای… کاکام نمی‌تونه پاشه. شو که خوسید که خوب بید. کاکام شل شده، زمین‌گیر شده، حالا نمی‌تونه بره دنبال اوستا حیدر بنا. زرو میری خونه ارباب و جومه گلابتونی برت می‌کنی، گوشت و مرغ می‌خوری. مو می‌ترسم آسیه. از ارباب می‌ترسم. از نگاش…، نزن… نزن… . والله دروغن، انگشتر بی‌بی دست مو نی. خیالت رسیده اینجا موندگاری؟ چرا بچت نمیشه بفرستیمت همو جا که بیدی؟ ای خدا نزن… نزن… . زن کفتارت دروغ میگه. جواب سلوم واجبن. او گفت: سلوم زن ارباب. مو گفتم: علیک! از کی زن ارباب شدی ها؟ آرزو تو دلت می‌ذارم تو موقتی ایی جایی. تش تو جونت. تش به جونمه، سوختم، برشتم. حمود کاکا، دادای جونیت اینجا متنجن خیزرون می‌خوره. داغن، تشن، دلخور نشو کاکا. بچه بیارم راحت میشم. دلخور نشو، دعا کن سیم. همتون دستتون بالا ببرین دعام کنین. زرو، زرو گریه نکن زرو؛ جگرمون تش زدی زرو …

یادداشت اختصاصی: بوسف ملایی

این مطلب در نشریه دلفین منتشر شده است

  • نویسنده : 1007