من براي اين بازنشسته مي شوم تا خود را دوباره باز يابم. خصوصا وقتي نه دانشجو مي فهمد چه مي گويي و نه آموزش مي داند چه کار مي کني. به قول ساموئل بکت من چيزي را که بلد نبودم به کساني درس مي دادم که نمي خواستند ياد بگيرند.

من براي اين بازنشسته مي شوم تا خود را دوباره باز يابم. از کار اداري و تدريس اجباري خسته شده ام. خصوصا وقتي نه دانشجو مي فهمد چه مي گويي و نه آموزش مي داند چه کار مي کني. به قول ساموئل بکت من چيزي را که بلد نبودم به کساني درس مي دادم که نمي خواستند ياد بگيرند. از اين رو، رهايي از جبرهاي شغلي، به آدمي پر پرواز مي دهد. يادآور مي شوم ما با جبرهاي ناخواسته ي بسياري مانند تولد، تاريخ، طبيعت و خانواده، روزگار را سپري مي کنيم که چاره اي جز کنار آمدن با آنها نداريم اما مي توانيم از جبرهاي خودخواسته دوري گزينيم. چون ديگري بودن و يا شدن، بزرگترين جبر زندگي در جامعه ي مدرن است. مقايسه کردن هاي دائمي خود با ديگران آفت زاست. مسابقه با ديگران بدترين زجر حيات است. به خاطر حفظ مقام يا ارتقاء شغل، خود را برده و بنده ي کسي کردن، از جبريات خودخواسته است. تعلق و تملق اداري آزرده ترين رنج هاست. گريز از اين موارد دل شير مي خواهد. البته هنوز درنمي يابم چرا عده اي وجود خود را به اين امور موهوم و صفات مذموم مي فروشند؟

از ياد نمي برم که سال ها پيش، براي رهايي از اين آفات اخلاقي و جبريات اداري، حتي حاضر شدم شغل دانشگاهي خود را از دست بدهم. در مدت شش ماه تعليق، بهترين آزادي و سرفرازي را تجربه کردم. هر چند خيزش دانشجويان و همت همکاران عرصه را بر صادرکنندگان اخراج تنگ کرد و ناچار از بازگشتم به دانشگاه شدند. با وجود اين، همواره موضوعي مرا رنج مي داد و آن اين که شايد من هم قرباني نظام ايدئولوژيک هستم و ناخواسته در يک بازي نمايشي حضور يافته ام. رومن گاري مي گويد: نمايش هاي هاليوودي به من فهماند که سه چهارم زندگي سياسي کنوني و زندگي ايدئولوژيک هم نمايش اند. (معناي زندگي ام ص ۵۷)

هيئت علمي شدن يک روحاني در دانشکده ي پزشکي چه معنا دارد؟ تدريس معارف اسلامي و ادبيات فارسي، دانشجويان دانشگاه علوم پزشکي را نه ادبي بار مي آورد و نه مذهبي. اگر آنچه را داشته اند نستاند، چيزي بر آن ها نمي افزايد. هر چند تلاش کردم گونه اي ديگر باشم اما محصول آن رضايت خاطرم را جلب نکرد. نوعي آب در هاون کوبيدن!

در هر صورت، پس از آن دوره بود که بيشتر خواندم و نوشتم و تنهايي خود را در اين دو مهم جستجو کردم. خود را در جمع دوستان همفکر يافتم و به ايراد سخن در نشست هاي علمي پرداختم و واکنش آن ايده ها را با نوشتن در وبلاگ و تلگرام و واتساپ تحکيم کردم.

گويا امروز به قهرمانِ واپسين اثر سينمايي کوروساوا يعني مادادايو (نه هنوز نه) تبديل شده ام. چنان که مي دانيد، داستان فيلم بر رابطه ي ميان هياکن اوچيدا و شاگردانش تمرکز دارد. در سال ۱۹۴۳، اوچيدا شغل تدريس در دانشگاه را رها کرد تا بر نوشتن تمرکز کند اما زماني که خانه اش بر اثر بمباران هوايي در آتش سوخت و ويران شد به ناچار در کلبه اي کوچک يک زندگي حقيرانه را آغاز کرد. اوچيدا به رغم فقر و تنگدستي، آزادگي و آزادمنشي خود را همواره حفظ کرد. هر کس که با او مواجه مي شد از آن همه سرزندگي و شادماني و اميد به زندگي او به وجد مي آمد.

و اکنون خرسندم که حاصل آن دغدغه ها در چهار کتاب «سفرنامه هند»، «زيستن در نوشتن»، «مغازله با مرگ» و «مواجهه با متن» مي درخشد و مرا به آينده اي اميدوار و آرامشي پايدار دعوت مي کند تا روزي که چند اثر ديگرم چون «دين و اسطوره» و «خاک غريب» و «نکته هاي نيکو» رونمايي شود.

هر دم جوان تر مي شوم وز خود نهان تر مي شوم/ همواره آن تر مي شوم از دولت هموار من/مثنوي،۴/۱۸۷۸

در پايان بايد بگويم: من از ميان دو گزينه ي ماکياولي، بهتر آن است که بيشتر دوست مان بدارند تا از ما بترسند يا آن که بيشتر بترسند تا دوست مان بدارند؟ فوئنتس وار، اولي را انتخاب کردم. هر چند شهوت قدرت و ثروت، برخي روحانيون را به سوي دومي سوق داد.

 

حجت الاسلام عباس فضلي

یادداشت اختصاصي