در هفته‌ای که گذشت، هرمزگان یکی از نوابغ موسیقی خود را از دست داد. «حسین قدسی نژاد» معروف به «خالو کارلوس» خواننده‌ی گروه مامبولیوا و یکی از پیشروترین گروه‌های موسیقی ایران در سن 65 سالگی چهره در نقاب خاک کشید و پزشکان دلیل فوت وی را مشکلات تنفسی اعلام کردند.

به گزارش دلفین، در هفته‌ای که گذشت، هرمزگان یکی از نوابغ موسیقی خود را از دست داد. «حسین قدسی نژاد» معروف به «خالو کارلوس» خواننده‌ی گروه مامبولیوا و یکی از پیشروترین گروه‌های موسیقی ایران در سن ۶۵ سالگی چهره در نقاب خاک کشید و پزشکان دلیل فوت وی را مشکلات تنفسی اعلام کردند. بی‌شک آثار کارلوس به‌ویژه ترانه‌ی «یار چغلو» همواره در خاطره مردم هرمزگان و آلبوم شاهکارهای موسیقی این استان به یادگار خواهد ماند و هرمزگانی‌ها هیچ‌گاه ستاره‌ای را که به دلایل مختلف به‌اندازه‌ی ظرفیت‌هایش فرصت شکوفایی نیافت، فراموش نخواهند کرد. به بهانه‌ی بررسی کارنامه‌ی این هنرمند فقید گفت‌وگویی اختصاصی را با «غلامعلی توسلی» پیشکسوت موسیقی هرمزگان و از دوستان قدیمی کارلوس ترتیب دادیم که خلاصه‌‌ای از آن در ادامه آمده است.
فشار روحی شدید کارلوس
کارلوس فشار روحی زیادی تحمل می‌کرد. غم بزرگی روی سینه داشت و بغض بی‌رحمی گلوی او را می‌فشرد. آنچه مسلم است شوربختانه هر انسانی بالاخره یک روزی باید رخت بربندد و برود و هیچ‌کس ماندنی نیست. مرگ شتری است که در خانه همه می‌خوابد. واقعاً نمی‌توانم درباره کارلوس صحبت بکنم. اذیت می‌شوم. نمی‌دانم چطور و از کجا بگویم؟ از خاطرات، از گذشته، از برنامه‌هایی که با هم داشتیم یا از اینکه خودم کشفش کردم. خیلی چیزها برای گفتن هست اما قطعاً در این شرایط نمی‌توانم ادای مطلب بکنم.
کشف کاراکتری جذاب
اوایل دهه پنجاه بود. یک روز بعدازظهر به‌اتفاق زنده‌یاد ابراهیم منصفی رفتیم محله سرریگ فعلی. آن زمان به میدان تکزاس معروف بود. کلوپی در محدوده پل هتل هرمز در بلوار ساحلی روبه‌دریا وجود داشت. از قبل حسین را زیر نظر داشتم. کاراکترش برایم جالب بود. شخصیت و فیگورش جذاب بود. رفتیم و سر صحبت را باز کردیم. از وی خواستم که به‌عنوان خواننده در گروه لیوا کار بکند. بلافاصله پذیرفت.
خانواده‌ی مذهبی
آن زمان دبیرستان ابن‌سینا می‌رفت؛ اما مشکل بزرگی که داشتیم، خانواده مذهبی‌اش بود. پدرش خدابیامرز، باعث‌وبانی منبر سرریگ، پدر سنتی اما انسان خوب و فهیمی بود. با توجه به تمام مشکلات با خانواده‌اش ارتباط گرفتیم. بالاخره راضی شدند که حسین به جمع ما بپیوندد و با اشتیاق آمد.
موسیقی در خونش بود
یک‌سری ضرب‌ها و ریتم را با او کار کردیم و آموزش‌های اولیه را به او دادیم. چون استعداد خیلی خوبی داشت و موسیقی در خونش جریان داشت بسیار زود همه‌ی ریزه‌کاری‌های هنری را فراگرفت. یک الگوی مناسب از خوانندگان سیاه‌پوست آمریکایی را برایش تعریف کردیم که روی استیج و توی صحنه با شور و حرارت زیادی فریاد می‌کشید. فریادها، رقص و خواندن را نیز به‌سرعت فراگرفت. نیروی جوانی و حافظه‌ی خیلی خوبش به ارتقاء کار ما خیلی کمک کرد.
کارلوس شدن و گروه لیوا
موهای بلند کارلوس سانتایی (کارلوس آگوستو آلوس سانتانا نوازنده و خواننده مکزیکی) هم داشت. ازآنجایی‌که موهایش مثل کارلوس بلند و چهره‌اش هم شبیه او بود، از طرف بچه‌های گروه لقب «کارلوس» گرفت. گروه لیوا هم با حضور استاد سید علی علوی، زنده‌یاد احمد قاسم‌زاده (درامز)، استاد ابراهیم شهدوستی، استاد جمشید شاهیلی، زنده‌یاد حسین قدسی نژاد، پلاسی عباس و بهروز پلاسی، زنده‌یاد جلال اللهیاری و خودم شکل گرفت. بعد استاد علوی برای تحصیل به هندوستان رفت و استاد شهریار نصیری به‌عنوان ارگیست گروه، جایگزین شد. جوانی بسیار بااستعداد بود و گروه بسیار حرفه‌ای شکل گرفت. صدای حسین قدسی نژاد نیز با حرکت «جز» که از گروه‌های آمریکایی سرمشق گرفته بود، تلفیق می‌شد و مخاطبان را مجذوب و متحیر می‌کرد. از ترکیب رقص و حرکات خاص بدن یارچغلو و همراهی عبدی بلوچی، قاسم‌زاده، شهریاری و … طوفانی به پا می‌کردند. این نام‌های بزرگی که آوردم نقش بزرگی در کارلوس و یارچغلو شدن مرحوم قدسی نژاد داشتند و هرگز از کنار نام این بزرگان نمی‌توان به‌سادگی عبور کرد؛ زیرا این بزرگان بودند که کارلوس را ساختند و ترانه‌های ماندگاری به یادگار گذاشتند.
ماجرای یارچغلو
ترانه «یارچغلو» را نیز ما انتخاب و تنظیم کردیم و کارلوس هم واقعاً معرکه خواند و توانست به‌عنوان خواننده‌ای مطرح در شهر بندرعباس مشهور شود و موردتوجه قرار گرفت. بعد از شاهکار «یارچغلو» کارهای رادیویی و تلویزیونی زیادی به گروه «لیوا» پیشنهاد شد و سال‌های پرکاری را تجربه کردیم. در فرودگاه برنامه داشتیم و آن‌جا هم غوغایی به پا کرده بود. به اردوی رامسر هم رفتیم. سازمان عمران جیرفت هم در ساختمانی مجلل و تشکیلاتی به گرمی از گروه لیوا پذیرایی کرد. خیلی خاطره سازی کردیم. روزهای بی‌نظیری با هم داشتیم.
می‌توانست یک سوپراستار شود

زنده‌یاد قدسی نژاد با حرکات و توانمندی‌هایش خیلی زود پیشرفت کرد. به مارکینز در عباس‌آباد تهران، کنار سینما شهرفرنگ رفت و در پایتخت ماند. کارش خیلی به دل می‌نشست. می‌توانست یک سوپراستار بشود. البته می‌رفت که بشود اما یک سری اتفاقات افتاد که تمام رویاها و آرزوهایش بر باد رفت؛ اما چیزی از ارزش‌هایش کم نمی‌کند.
اشتباهاتی داشت اما همه دوستش داشتند
هنرمند ساده و با مرامی بود. اهل کینه و دلخوری نبود. هر انسانی ممکن است یکسری اشتباهات بکند و ایراداتی داشته باشد ولی خوبی‌های کارلوس همه‌ی ضعف‌های کوچک او را هم می‌پوشاند. فقط ذات خدای یکتاست که عیب ندارد. مشکلات قطعاً در زندگی همه هست و اجتناب‌ناپذیر است و نمی‌توان گفت: که اشتباه شده است؛ اما این آدم، آدم ساده و صادقی بود و آنچه به زبان می‌آورد همان بود. روابط عمومی خیلی خوبی داشت. خیلی راحت صمیمی می‌شد. مهربانی در ذاتش بود و برای همین هم همه دوستش داشتند.

گفت و گوی اختصاصی: یوسف ملایی

این مطلب در نشریه دلفین منتشر شده است.

  • نویسنده : ۱۰۰۷