دلفین در آستانه‌ی روز خبـرنگار زوایـای مختلف زندگی «عبدالرحمن فرامرزی» روزنامه‌نگار و سیاست‌مدار هرمزگانی را بررسی کرد.

اشاره:

«عبدالرحمن فرامرزی» یکی از مفاخر فرهنگی ایران و هرمزگان و شناسنامه‌ی روزنامه‌نگاری این استان است که در زمان خود به‌عنوان چهره‌ای فرهنگی-سیاسی تأثیرات غیرقابل کتمانی در جامعه‌ی ایرانی بر جای گذاشت و توانست به سهم خود در پایه‌گذاری روزنامه‌نگاری حرفه‌ای ایفای نقش کند. فرامرزی علاوه بر این‌که وکیل پایه‌یک دادگستری بود، روزنامه کیهان را نیز تأسیس کرد و به همراه برادر بزرگ خود احمد فرامرزی چند دوره در مجلس شورای ملی نیز حضور داشت. این روزنامه‌نگار هرمزگانی که در ۲۱ مرداد ۱۲۷۵ در «گچویه» یکی از دهستان‌های منطقه فرامرزان از توابع بخش جناح شهرستان بستک به دنیا آمد، در ۲۰ تیر ۱۳۵۱ پس از فرازوفرودهای بسیار در ۷۵ سالگی جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

در آستانه‌ی هفدهم مردادماه، روز خبرنگار گفت‌وگویی تلفنی را با «فریدون فرامرزی» فرزند این چهره‌ی ماندگار ترتیب دادیم که خلاصه‌ای از آن در ادامه آمده است.

جناب فرامرزی ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. به‌عنوان پرسش نخست لطفاً در رابطه با فضای خانوادگی که «عبدالرحمن فرامرزی» در آن پرورش یافت و تأثیرات این فضا بر آینده ایشان بفرمایید.

فضای خانوادگی مرحوم پدرم کاملاً سیاسی بود. پدر ایشان شیخ عبدالواحد مردی دانشمند بود که به مسائل سیاسی و اجتماعی اشراف کامل داشت؛ از همین رو نیز پدرم در امر سیاست مداخله می‌کرد و همچنین برادر بزرگ ایشان احمد فرامرزی هم علاقه‌مند به مسائل سیاسی بود و بنا بر خاطراتی که پدرم برایم تعریف کرده است منزلشان به محفل بحث و تحلیل‌های سیاسی تبدیل شده بود و مسائل سیاسی جز لاینفک زندگی آن‌ها تلقی می‌شد. جالب است بدانید که عبدالرحمن فرامرزی در برهه‌ای به علت شلوغ شدن فارس با خانواده به کشور بحرین مهاجرت کرد و پس از مدتی تحصیل در بحرین و احصا جنگ جهانی اول آغاز شد و فضای کاملاً سیاسی رونق پیدا کرد.

اقامت در بحرین چه تاثیری در سیاسی‌تر شدن عبدالرحمن فرامرزی داشت؟

یکی از مهم‌ترین دلایلی که منجر شد پدرم به‌طور مستقیم به مسائل سیاسی و روزنامه ورود پیدا کند در وهله اول بدرفتاری انگلیسی‌ها به‌ویژه رفتار بد یک مأمور انگلیسی به نام «میجر دیلی» بود. این شخص پا را فراتر از قرارداد انگلیسی‌ها می‌گذاشت و شیخ بحرین را با محدودیت‌هایی مواجه می‌کرد. زمانی که انگشتر زن «میجر» مأمور انگلیس‌ها گم می‌شود، او زن را نزد پیشخدمت ایرانی خود می‌برد. طبق رفتار شرقی‌ها، پیشخدمت را به خاطر گم‌شدن انگشتر مورد شکنجه قرار می‌دهند و آن‌قدر شلاقش می‌زنند تا به دزدی خود اعتراف کند و این فلک‌زده برای رهایی از شکنجه می‌گوید انگشتر را به یک زرگر هندو فروخته است و زمانی که زرگر هندو را احضار کردند، زرگر هندو در پاسخ گفت: مستخدم به من افترا می‌زند او انگشتر را به من نفروخته است. زرگر را رها کردند و پیشخدمت را شکنجه دادند و این بار پیشخدمت گفت انگشتر را به شکرالله قهوه‌چی ایرانی فروخته است. زمانی که قهوه‌چی را احضار کردند، او منکر انگشتر شد؛ اما متأسفانه قهوه‌چی را زیر شلاق شکنجه دادند و هر بار قهوه‌چی برای رهایی از شکنجه سخنی‌ ‌به میان می‌آورد. به گفته پدرم خریدوفروش انگشتر با زرگر تناسب بیشتری داشت اما زرگر هندو را با انکار خودش آزاد کردند و قهوه‌چی ایرانی را آن‌قدر‌ شکنجه دادند که زیر شلاق از دنیا رفت. بعدازاین واقعه و اقدامات بی‌نتیجه‌ای که برای خون‌خواهی قهوه‌چی ایرانی انجام شد. مقالاتی در این باب برای درج در جراید به رشته‌ی تحریر درآمد اما این اطلاعات به دست میجر ‌رسید. آن دوران طبق قوانین، انگلیسی‌ها مخالفان مزاحم را به هند تبعید می‌کردند و مأمور انگلیسی درصدد تبعید عبدالرحمن و برادرش برآمد اما آن‌ها موفق به فرار شدند و بعد از گذشت یک سال بیابان‌گردی خود را به تهران رسانند.

اشغال ایران نیز جو آن روزهای کشور را بسیار سیاسی کرد.

دقیقاً! دومین دلیلی که عبدالرحمن فرامرزی را به سیاست سوق داد، وقوع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از سوی نیروهای متفقین بود. بنا بر خاطرات پدرم، بیگانگان، هیتلر را به‌عنوان یک فرد متجاوز به کشورهای ضعیف معرفی کرده‌ بودند و بر او  لعنت می‌فرستادند اما خودشان در مملکت ما همان رویه هیتلر را پیش می‌بردند. تازه مملکت ما را اشغال کرده‌ بودند و بر سر ما هم منت می‌گذاشتند و در پاسخ می‌گفتند ما برای شما دموکراسی آورده‌ایم و با این وجود حکومت خون‌خوارتان را از سر راه برداشتیم؛ اما متأسفانه بیگانگان در مملکت ما حکومت دست‌نشانده‌شان را روی کار آوردند و شریان‌های حیاتی کشور را در دست گرفتند. بیگانگان ارزاق ما را به تاراج می‌بردند و ما شاهد بودیم که هر روز برادران ما بر اثر گرسنگی می‌مردند.

پدرم بیان می‌داشت که جای بسی تأسف است که رجال ایرانی و بعضی از مطبوعات سیاسی از بیگانگان حمایت می‌کردند. او بارها گفته بود که بنده این روزهای پردرد و رنج مملکت خویش را با چشمان خود می‌دیدم و از شدت خشم به خود می‌لرزیدم اما فضایی نبود که در آن فریاد بزنم.

در دست گرفتن روزنامه «آینده ایران» هم در همین برهه انجام شد. درست است؟

بله. در آن دوران باوجود خفقان و سختی و موانع بسیار روزنامه آینده ایران را با همکاری احمد فرامرزی و دکتر مصباح زاده از آقای خلعتبری اجاره کردند اما بعد از گذشت دو ماه این روزنامه به خاطر انتشار مقالات وطن‌پرستانه توقیف شد.

نظر پدرتان راجع به مصدق چه بود؟

برای پاسخ به این پرسش به مقاله‌ای تاریخی از پدرم ارجاع می‌دهم. عبدالرحمن فرامرزی در توصیف حکومت دوساله مصدق السلطنه این‌چنین نوشت: «حکومت دکتر مصدق که امروز روی کار آمده است، حکم درختی دارد که خانواده با خون‌دل و رنج فراوان نهال آن را به دست آورده و در بهترین جای منزل خود کاشته‌اند و از آب چشم، خون و دیگرشان این نهال را آبیاری کرده‌اند به تصور اینکه درخت سایه‌دار و پرثمر خواهد شد که برایشان سایه افکنده و کامشان را از میوه‌های مطبوع خود شیرین می‌سازد. علیرغم این تصورات، به‌جای آنکه درختی بهشتی شود به یک درخت جهنمی تبدیل می‌شود که خداوند مردم دوزخ را بدان وعده داده است، این درخت میوه‌اش تلخ و سایه‌اش زهرآگین و شاخه‌هایش لانه زنبورها، مارها، عقرب انواع روتیل و حشرات موزی است. نه می‌توان در سایه آن زیست و نه می‌توان از میوه آن خورد و نه از دست حشرات موزی در خانه زندگی کرد. این توصیف‌ها مصداق بارزی برای حکومت دکتر مصدق است.

تصور ما از حکومت مصدق بر این بود که اگر این حکومت روی کار بیاید به‌طورقطع ایران را گلستان خواهد ساخت اما متأسفانه سایه و ثمره درخت کاشته شده حکومت مصدق آغشته به زهر و سموم بود.»

برخی به نقش پدرتان در کودتای ۲۸ مرداد اشاره می‌کنند. نقش وی در این رویداد چه بود؟

این نکته را باید عرض کنم که در تاریخ کشورمان مصدق را همچون بت می‌پرستیدند و هرگونه صحبت کردن در مورد ایشان مشکلاتی را به بار می‌آورد؛ اما باید تأکید کنم که پدرم «عبدالرحمن فرامرزی» خواهان کودتا نبود و برفرض مثال اگر خواهان کودتا هم بود، او ارتش یا وسیله‌ای در اختیار نداشت که بخواهد رهبری یک کودتا را دست بگیرد اما دولت سابق به‌ناحق در مورد نام ایشان نظری دیگری داشتند. سال‌ها پیش از آن پدرم عبدالرحمن به دلیل وقوع کودتاهای پی‌درپی در خاورمیانه مقاله‌ای را تحت عنوان «این کودتاها» در انتقاد از کودتا نوشته بود و همین مقاله دیدگاه وی را مشخص می‌کند.

اما پدرتان موافق صنعت ملی شدن نفت  بود.

مقالات پدرم در روزنامه کیهان نقش بسزایی در ملی شدن صنعت نفت داشت. به همین منظور دکتر مصدق خطاب به مجلس شورای ملی نقش فرامرزی را قابل‌ستایش قلمداد کرد. دکتر مصدق یکی از وزیران خود را به نام یوسف مشار اعظم را که نسبت به عبدالرحمن فرامرزی با لحنی بی‌ادبانه صحبت کرده بود از کابینه خویش اخراج کرد و گفت این وزیر به درد سیاست نمی‌خورد.

آیا عبدالرحمن فرامرزی و مصدق ارتباط نزدیکی داشتند؟

دکتر مصدق اغلب اوقات، پیاده از مجلس شورای ملی برای دیدن پدرم به روزنامه کیهان سر می‌زد و بارها برای دیدن پدرم به خانه ما آمد و به یاد دارم که ایشان ساعت مچی خود را به‌رسم یادگاری به پرویز برادر بزرگم هدیه داد.

پدرم هم معتقد بود اگر دکتر مصدق نخست‌وزیر شود ظرف مدت هشت ماه مملکت را در مسیر پیشرفت سوق خواهد داد. آقای فرامرزی این موضوع را به‌صورت یک پیشنهاد به شاه پهلوی مطرح کرد اما در آن دوران حکومت دکتر مصدق آغشته به‌دروغ، تهمت، افترا، فساد اخلاقی، نفاق و خصومت، کینه و دشمنی بین همه طبقات و افراد بود.

پس پدرتان در مواجهه با شرایط از انتقاد نسبت به دوست خود نیز دست نکشید.

در آن دوران آزادی بیان نقش مهمی‌ داشت. در مجلس چهاردهم دکتر مصدق با اعتبارنامه سید ضیاءالدین طباطبایی مخالفت کرد و در همین راستا پدرم در سرمقاله‌های روزنامه کیهان با مصدق السلطنه همراهی کرد و نام سید ضیاءالدین را سید کلاه الدین گذاشت. تشکیل کابینه صدرالاشراف مورد مخالفت گروه‌های آزادی‌خواه و دکتر مصدق قرار گرفت. به علت همراهی روزنامه کیهان با مصدق و آزادی خواهان به اعتبار و شمار روزنامه کیهان افزوده شد.

آیا عبدالرحمن فرامرزی را باید از مخالفان روش حکومتی دکتر مصدق دانست؟

بسیاری از طرفداران برجسته آیت‌الله کاشانی و ستون‌های اصلی حمایت از دکتر مصدق به علت روش‌های اشتباه در حکومت به مخالفت با وی پرداختند.

عبدالرحمن فرامرزی نیز که جز برای منفعت مملکت خویش کاری نمی‌کرد، در نطقی به علت بی‌اعتنایی دکتر مصدق در مجلس و استنکاف از رفتن به مجلس برای پاسخ دادن به برخی از سؤالات، خطاب به مجلس شورای ملی و وکلای طرفدار مصدق گفت: «مشروطیت و آزادی را فدای منافع شخصی نکنید.» زمانی که طرفداران دکتر مصدق در مجلس از نطق ایشان ایراد گرفتند و به عبدالرحمن فرامرزی گفتند مگر شما دوستدار مصدق نیستید؟ فرامرزی در پاسخ گفت آری دوستدار دکتر مصدق هستم اما مملکت خویش را بیش از مصدق دوست دارم.

به نظر شما ماندگارترین میراث عبدالرحمن فرامرزی چیست؟

به‌زعم من ماندگارترین میراث عبدالرحمن فرامرزی مقاله وحدت ملی ایران و استقلال و آزادی است.

به‌عنوان پرسش پایانی؛ آیا از وسایل شخصی پدرتان چیزی به یادگار مانده است تا آن را به موزه‌های استان اهدا کنید؟

تا جایی که من می‌دانم متأسفانه از وسایل شخصی پدرم چیزی باقی نمانده است اما اگر وسیله‌ای باقی‌مانده باشد و مسئولان هرمزگان درخواست کنند با افتخار فراوان این وسایل را تقدیم خواهیم کرد.

 

گفت‌وگوی اختصاصی: پدرام مجیدی

  • نویسنده : 1001